مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

عشق مامان و بابا

چندتا خاطره

یک ماه قبل تو ماشین نشسته بودیم و مامان جون هم باهامون بودن، بعد مامان جون گفتن مبینا ببین ماه داره باهامون میاد، شما هم گفتی نه ماه که با ما نمیاد احساس میکنیم که ماه داره با ما میاد. بعد مامان جون گفتن الان شب هست خورشید خانم خوابیده بعد شما گفتی نه خورشید که نمیخوابه!!! خورشید الان پیش عمو حسام اونور کره زمین هست. همچین بچه ی همه چی دانی داریم ما خلاصه مامان جون کلی ذوق کرده بودن از این جواب ها... مخصوصا اینکه عمویی که تا حالا ندیدی رو میشناسی و در موردشون حرف میزنی. چند شب پیش هم عمه ها و مامان جون مهمان ما بودن و تو با دخترا تو اتاقت مشغول بازی بودی و پسرها هم هرازگاهی می اومدن در اتاقتون و سربه سرتون میگذاشتن که ب...
27 آبان 1393

اولین اردو رفتن دخترم

مبینا سه سال و چهار ماهشه و این اولین باری هست که دخترم با همکلاسی هاش به اردو میره. به مناسبت هفته کتاب بردنشون به یه کتاب فروشی تا خودشون با پول تو جیبی هاشون کتاب بخرن، بنظرم حرکت قشنگیه هم برای فرهنگ سازی و ارج نهادن به کتاب هم برای تقویت آداب اجتماعیشون. امیدوارم مبینا یه کتابی و بخره که تا حالا نداشته در کنار همه ی این ها دل شوره ی مادرانه از صبح ولم نمیکنه، چندین بار گوشی تلفن و به دستم گرفتم که زنگ بزنم و از احوال دخترم با خبر بشم و ببینم از اردو برگشتن ولی جلوی خودم و گرفتم این عکس مال یک ماه پیشه امروز با شال و کلاه رفت مهد ...
19 آبان 1393
1